داستان کامل بازی God of War 1

مقدمه

سری خدای جنگ (God of War) که با الهام از افسانه خدایان یونان تولید شده است، یکی از مهمترین فرنچایزای سونی می‌باشد که اولین بار در سال ۲۰۰۵ منتشر شد. کل پروسه‌ی تولید این مجموعه نیز با استودیو سانتا مونیکا (Santa Monica) سونی بوده است. این قسمت که در واقع اولین نسخه سری است، در واقع سومین قسمت سری داستانی محسوب می‌شود که اولین بار برای کنسول‌های پلی استیشن ۲ و ۳ عرضه شده است.

این قسمت در واقع پنج سال پس از قسمت god of war chains of olympus اتفاق می‌افتد. و الان دیگر ده سالی هست که کریتوس به برده‌ی بی‌چون و چرای خداها تبدیل شده است تا شاید موفق شود گذشته‌ی ترسناک خود را پاک کرده و از عذاب ابدی رهایی یابد. با این وجود خدایان برای او کاری نمی‌کنند.

روایت اصلی بازی

صحنه اول بازی با تصویر عجیبیی از کریتوس شروع می‌شود. او که خودش رو به بالاترین نقطه‌ی کوه المپیوس رسانده است، قصد دارد تا خود را به پایین پرتاب کرده و به زندگی‌ش پایان دهد. کریتوس تصور می‌کند که خدایان المپ او را رها کرده‌ند به همین علت خود را از لبه‌ی پرتگاه به پایین می‌اندازد تا به رنج و کابوس ده ساله‌ش بالاخره پایان دهد. مرگ برای کریتوس راه فراری است از دیوانگی.

اما در همین لحظه بازی به سه هفته قبل فلش می‌خورد. جایی که کریتوس برای یکی دیگر از ماموریت‌های المپ نشینان راهی دریای اژه شده است تا با یک هیولای آبی به اسم هیدرا (Hydra) مبارزه کرده و او رت به جهنم هادس تبعید کند. هیدرا یا هودرا در فرهنگ یونانیان معرف شمایلی از یک نوع مار آبی چند سر است. هیدرا فرزند تایفون صد سر و یکی از الهه‌هاست و به همین دلیل هم تعداد سرهاش بین پنج تا صد عدد متغیر خواهد بود. یعنی با هربار قطع شدن یی از سرهای هیدرا ممکن یک یا چند سر جدید بر بدن او ظاهر شود.

کریتوس در حین مبارزه با هیولاها از داخل کابین ناخدای کشتی صدای زنانی رو می‌شنود که جیغ زنان طلب کمک می‌کنند. این موضوع کریتوس ر به یاد دختر و همسرش می‌اندازد. اما از آن جایی که در کابین قفل است، کریتوس نمی‌تواند کاری انجام دهد. از طرفی مبارزه با هیدرا و هیولاهاش هم چیزی فرای توانایی‌های کریتوس است.

به همین علت هم پوسایدون (Poseidôn) یکی از دوازده ایزد المپ و خدای آب‌ها به کمک کریتوس می‌آید و قدرت خشم پوسایدون (Poseidon’s Rage) را به کریتوس هدیه می‌کند تا به کمک آن هیدرا رو از مناطق تحت فرمان روایی‌ش پاک نماید. زمانی که کریتوس به هیدرا می‌رسد، او در حال بلعیدن ناخدای کشتی است. کریتوس متوجه می‌شود که کلید کابین به گردن ناخداست اما برای گرفتن کلید دیر شده است؛ برای همین هم کریتوس با هیدرا وارد مبارزه می‌شود.

با شکستن فک هیدرا کریتوس بالاخره موفق می‌شود که این هیولای دریایی را شکست دهد. کریتوس وارد دهان یکی از سرهای مار می‌شود تا ناخدا رو پیدا کرده و کلید کابین را از گردن او باز کند. پس از بدست آوردن کلید، کریتوس به کابین ناخدا برمی‌گردد اما برای نجات دادن زن‌ها دیر رسیده و هیولاهای هیدرا آن‌ها را مانند حیوانات سلاخی کردند. این موضوع برای که کریتوس یادآور خاطره تلخی است، باعث سرخوردگی او می‌شود.

در حال حاضر دریا تنها مایه تسلی کریتوس است. او در پی دنبال کردن فرامین خدایان بی‌وقفه بین بندرگاه‌های یونان حرکت می‌کند. مهم نیست که با چند زن همبستر شود، یا چقدر شراب بنوشد، همواره این درد و رنج عمیق بر روح او سنگینی می‌کند. عذاب کشتن انسان‌های بی‌گناه و خانواده خودش بر او سنگینی می‌کند. کریتوس که از این رنج ممتد خسته شده است، آتنا را فرا می‌خواند.

آتنا، با چرب زبانی و وعده وعید فراوان کریتوس را راهی آخرین ماموریتش می‌کند. ماموریتی کمابیش نشدنی تا با کشتن ایریس، خدای جنگ آتن را نجات دهد. تا شاید در این صورت مورد موهبت ایزدان قرار گیرد. با رسیدن به بندرگاه آتن، کریتوس از کشتی پیاده می‌شود تا به سراغ ایریس، خدای جنگ برود. اما در مسیر ورود به آتن اون با سربازان یونانی برخورد می‌کند که در حال فرار از دست مینوتورها (Minotaur) بودند. مینوتور یا مینوتاوروس در افسانه‌های یونان، هیولاهایی نیمه انسان نیمه گاوند که توی بازی به خدای جنگ یا همون ایریس خدمت می‌کنند. برای همینم ما باید باهاشون مبارزه کنیم.

پس از مبارزه با هیولاهای ایریس، کریتوس به یکی از معابد آفرودیت (Aphrodite) می‌رسد. آفرودیت یکی از دوازده ایزد المپ و الهه‌ی عشق و زیبایی می‌باشد.آفرودیت به کریتوس می‌گوید که خدایان از پیشرفتش راضی هستند اما قدرت‌های او به تنهایی برای شکست دادن ایریس و هیولاهاش کافی نیست. به همین علت آفرودیت به کریتوس موهبت فریز کردن گورگون‌ها را هدیه میده. اما این خود کریتوسه که باید این قدرت بدست بیاورد.

کریتوس بایستی به وسیله مبارزه با مدوسا (Méduse)، ملکه گورگون‌ها این قدرت را کسب نماید. مدوسا که در حال حاضر قامت یک هیولا را دارد در گذشته بانوی زیبا رو و جذابی بود.اما به واسطه بی‌احترامی به معبد آتنا، آتنا او را تبدیل به یک گورگون (Gorgons) می‌کند که یک جور هیولای مونث با بدنی پوشیده شده از فلس است. موهای این هیولا از جنس مارهای زنده است و چهره ترسناکی دارند که با نگاه قادر است آدمی را به سنگ تبدیل کند. اما کریتوس با توانایی‌های خود می‌تواند خیلی زود او را از میان برداشته و قدرت او را بدست آورد.

با پیش رفتن مسیر به سمت شهر آتن، کریتوس به وهمی از پیشگوی آتن برخورد می‌کند. پیشگو از کریتوس می‌خواهد تا به معبدش آمده و راهنمایی‌های او را در مسیر مبارزه با ایریس گوش دهد. پس عبور از دورازه‌‌های آتن، کریتوس، ایریس خدای جنگ را می‌بیند که در حال نابود کردن شهرآتن است. با این حال او مسیرش را به سمت معبد پیشگو تغییر می‌دهد. در مسیر زئوس، خدای خدایان پس از تشویق کردن کریتوس، برای کمک به اون در نبرد با ایریس، قدرت خشم زئوس (Zeus’ Fury) را به او هدیه میده.

بالاخره کریتوس به معبد پیشگو می‌رسد. اما قبل از اینکه به پیشگو برسد، تعدادی از هیولای آیریس او ردا با خود می‌برن. همزمان پیشگو به سمت کریتوس قریاد می‌زند و تاکید می‌کند که حیات آتن به او وابسته است. با دنبال کردن هیولاها، کریتوس وارد محوطه بیرونی معبد می‌شود. جلوی در معبد، یک پیرمرد عجیب را مشاهده می‌کند که در حال حفر یک قبر است. آدمی که به نظر می‌رسد همه چیز را درباره‌ی کریتوس و گذشته‌ی شومش می‌داند.

اما کریتوس فرصت زیادی برای صحبت کردن با پیرمرد ندارد و به مسیر خود ادامه می‌دهد. دنبال کردن هیولاهای پرنده، کریتوس را بالاخره به پیشگو می‌رساند که هیولاهای آیریس در هوا رهایش کردند و در حال حاضر تنها به وسیله‌ی یک طناب بین زمین و آسمان معلق است. کریتوس با حل یه پازل باید پیشگو رو نجات دهد.

پیشگو به کریتوس فرصت نمی‌دهد و با قرار دادن دستاش دور صورت او، روحش را تماشا می‌کند. پیشگو درون روح کریتوس، موجود بی‌رحمی رو می‌بیند که روزگاری فرماندهی سپاه اسپارتا رو به عهده داشته است. کسی که با ۵۰ سرباز اسپارتا شروع کرد و خیلی زود سپاهی از هزاران مرد قدرتمند جمع نمود. کریتوس که تشنه قدرت بود، بدون نشان دادن کوچیکترین رحمی هرکسی که سر راهش قرار می‌گرفت را از دم تیغ می‌گذراند. اما تنها یک نفر بود که از کریتوس ترسی نداشت؛ همسرش  لیساندرا، که او نیز در نهایت به دست شبح اسپارتا کشته شد.

پیشگو وحشت زده دستانش را از صورت کریتوس برداشته و می‌گوید که چرا آتنا باید کسی مانند تو را برای کمک بفرستد؟ او ادامه می‌دهد که کشتن یک خدا به این سادگی‌ها نیست و برای از بین بردن ایریس باید جعبه پاندورا را باز کرده و انرژی آن را آزاد کند. طبق باورهای یونانیان، پاندورا اولین زن میرای جهان بوده است. زئوس به این زن دو هدیه می‌بخشد. یکی نعمت کنجکاوی و دیگری جعبه‌ای که تاکید کرد هرگز آن را باز نکند.

آن جعبه شامل فلاکت، شر و رنج انسان‌ها بود. که البته در اساطیر یونانیان، پاندورا نتوانست خود را کنترل کند و بالاخره جعبه را باز کرد تا شر، فلاکت و بدبختی در سرتاسر جهان و بین انسان‌ها پخش شود. اما پیدا کردن جعبه پاندورا کار ساده‌ای نبوده و نیست چرا که این جعبه توسط خدایان در بیابان مردگان مخفی شده است و تا به امروز هیچ انسانی نتوانسته آن را پیدا کند.

کریتوس نزد آتنا می‌رود تا او را به سمت جعبه‌ی پاندورا راهنمایی کند. او به کریتوس می‌گوید برای پیدا کردن جعبه پاندورا باید تایتانی به اسم کرونوس (Cronus) را در بیابان مردگان پیدا کند. کرونوس پدر زئوس و تایتان غول پیکیری است که به عنوان مجازات، زئوس به او دستور داده تا ابد، در حالی که معبد پاندورا را برروی شانه‌هایش حمل می‌کند، در بیابان بخزد. آتنا ادامه می‌دهد که برای پیدا کردن کرونوس باید از سایرن (Siren)های صحرا کمک بگیرد.

کریتوس به صحرای مردگان رفته و موفق می‌شود با دمیدن در شیپور کرونوس، او را احضار کند. کرونوس غول آسا به سمت صدا می‌آید و کریتوس هم از فرصت استفاده کرد و خودش را به تنه‌ی عظیم کرونوس می‌چسباند. کریتوس سه روز بعدی رو در حال بالا رفتن از تنه کورونوس و رسیدن به معبد طلسم شده پاندورا می‌گذراند. در ورودی معبد، کریتوس انسانی با بدن از هم گسیخته را می‌بیند که اجساد انسان‌هایی که پیش از این سعی داشتند وارد پاندورا شوند را می‌سوزاند. او دروازه را برای کریتوس باز می‌کند و با هشدار به او به کارش ادامه می‌دهد.

همین لحظه ارتیمس دختر زئوس ظاهر می‌شود. او که ایزد شکار و طبیعت است به کریتوس یک اسلحه جدید هدیه می‌دهد چون معتقده Blade of chaos برای به اتمام رساندن ماموریت کریتوس کافی نخواهد بود. پس از اینجای بازی به بعد کریتوس Blade of Artemis را هم خواهد داشت.

رسیدن به جعبه پاندروا به همین سادگی‎‌ها نیست. پاتوس وردس سوم (Pathos Verdes III) انسان متعصبی بود که تنها به ایزدان المپ خدمت می‌کرده است. او همین طور معمار اصلی معبد پاندوراست که این معبد را براساس نظر زئوس خدای آسمان‌ها، پوسایدن خدای دریاها و هادس خدای دنیای زیرین طراحی کرده است. پاتوس جسد دو فرزندش را نیز در دو قسمت مختلف این معبد خاک کرده است. جمجمه این دو در کنار هم کلید ورود به قسمت اصلی معبد را می‌سازند. برای همین هم کریتوس در ابتدا بایست جسد این دو را پیدا کند تا به تالار بالایی برسد.

اما این همه ماجرا نیست چون برای رسیدن به این کلیدها و باز کردن درب تالار اصلی کریتوس باید از سه تا چالش عبور کند. چالش اطلس، پوسایدن و هادس. اولین چالش یا همان چالش اطلس شامل عبور کردن از تعدادی سری مسیر پر از تله است. جای به جای معبد پاندورا از اجساد آدم‌هایی است که سعی کردن به جعبه برسند، پر شده است. این صحنه کریتوس را به خاطرات می‌برد.

فلش بکی داریم به داستان کریتوس. سال‌ها قبل کریتوس جوانترین و صاحب نام‌ترین فرمانده اسپارتا بود که افتخارات بسیاری را برای اسپارتا کسب کرده بود. او پیروز هر میدانی و برنده هر مبارزه‌ای بود تا روزی که با ارتش بربرها روبرو شد. غرور کریتوس اجازه باخت یا عقب نشینی را به او نمی‌داد. در نتیجه او حاضر بود هرچیزی را برای پیروزی خود قربانی کند. سربازاش، سپاهش و حتی روحش را.

زمانی که کریتوس احساس کرد در شرف مرگ و شکست در مقابل بربرهاست، با استیصال ایریس خدای جنگ رو صدا میزنه و روحش را به او پیشکش می‌کند تا دشمنانش را از بین ببرد. ایریس نیز که مدت‌ها بود کریتوس را زیر نظر داشت، این معامله را می‌پذیرد تا کریتوس تبدیل به برده‌ی او شود. برگردیم به زمان حال. چالش دوم که مختص به پوسایدن است. کریتوس در این چالش باید عصای پوسایدن رو بدست بیاورد تا به بخش بعدی تالار برسد.

کریتوس در تالار پاندورا یه سری اجساد تلنبار شده می‌بیند، خیلی از این اجساد به طرز عجیبی مدت زمان زیادی از مرگ‌شان نمی‌گذرد. حتی آدم‌های نیمه جانی در گوشه و کنار تالار و در قفس‌های فلزی مشاهده می‌شوند. کنار اجساد یکی از این آدم‎‌ها نامه‌ای پیدا می‌کند که در آن نوشته شده است «چیزی که خدایان از من خواستند را هیچ انسانی نمی‌تواند انجام دهد، حتی جعبه پاندورا هم ارزش پرداخت چنین قیمت وحشتناکی را ندارد!»

کریتوس که از تله‌های پاندورا آگاه بود، یکی از این آدم‌های زندانی شده در قفس را به عنوان شیلد انسانی استفاده می‌کند تا خود را به قسمت دیگری از معبد برساند، جایی که عصای پوسایدن قرار دارد. کریتوس اعصای پوسایدن را هم پیدا می‌کند که به او اجازه می‌دهد به اعماق آب سفر کند. به کمک این عصا بخشی از مسیر تالار را که در آب فرو رفته است طی می‌کند تا به تالار بعدی برسد و چالش سوم یعنی چالش هادس، ایزد دنیای زیرین.

در شروع چالش هادس، کریتوس باید با سناتورها (Centaur) مبارزه کند. اگر نمی‌دانید، سناتور از معروف‌ترین موجودات افسانه‌ای یونان‌ند که بدنی نیمه انسان، نیمه اسب دارند. در ادامه کریتوس باید با حل پازل مجسمه هادس مسیر جدیدی به یک هزارتو باز کند و در نهایت زمانی که می‌تواند به سختی خود را خارج کند باید با باس فایت این مرحله روبرو شود. مبارزه نهایی این مرحله رویارویی با یک مینوتور (Minotaur) غول آساست که به عنوان محافظ پاندورا هم شناخته میشه.

با شکست دادن این هیولا کریتوس می‌تواند خود را به محل دفن فرزند دوم برساند تا جمجمه‌ش را جدا کرده و به تالار اصلی بازگردد. بعد از به پایان رساندن چالش هادس، خدای دنیای زیرین ظاهر میشه و زره هادس رو به اون می‌بخشد تا بتواند مسیرش را برای شکست ایریس ادامه دهد.

کریتوس با به پایان رساندن چالش‌ها و فتح قسمت‌های زیرین معبد، وارد دروازه‌ی بعدی و قسمت بالایی معبد پاندورا می‌شود که به یک هارپی (Harpy) برمی‌خورد. اگر نمی‌دانید، هارپی در اساطیر یونانی یک جور موجود پرنده خیالی است که بالاتنه‌ی انسانی دارد. کریتوس به اندازه کافی برای خداها کار کرده که بداند اینجا هارپی نشانه‌ای از سمت ارباب سابقش ایریس است و اینجاست تا به کریتوس اخطار دهد.

کریتوس خطاب به هارپی می‌گوید که به سمت اربابش بازگشته و به او بگوید که تا زمانی که زنده است قرار نیست جایش امن باشد. حالا دیگر هیچ چیزی در مسیر کریتوس برای رسیدن به جعبه پاندورا قرار نگرفته است. کریتوس مسیر رو ادامه میده تا اتاق پاندورا رو می‌بیند، جایی که مجسمه‌های پوسایدن، زئوس و هادس دور تا دور جعبه پاندورا ساخته شده‌اند.

با رسیدن به اتاق، کریتوس موفق می‌شود اولین انسانی باشد که به جعبه پاندورا رسیده است. کریتوس حالا باید جعبه پاندورا را به آتن بازگرداند تا به کمک نیروی درون جعبه با ایریس مبارزه کند. اما انگار قرار نیست هیچ چیز برای کریتوس آسان طی شود، چون در همین لحظه آیریس که از موفقیت کریتوس باخبر شده، از آتن، سلاح نیزه شکلی رو پرتاب می‌کند. این چوب مستقیم وارد بیابان مردگان شده و صاف از بدن کریتوس رد می‌شود.

برای لحظه‌ای کریتوس مرگ را در کنار خودش حس می‌کند اما باز هم تصویری که می‌بیند، صحنه مرگ همسر و دخترش است. حتی مرگ هم نمی‌تواند کریتوس را از این عذاب رها کند. باز هم کریتوس به خاطرات پرتاب می‌شود. اون که با دستور ایریس وارد روستا شده و همه را از جمله همسر و دخترش قتل عام کرده است. این در واقع حیله ایریس بود تا کریتوس با ریختن خون نزدیکانش هیچ وابستگی دیگری به دنیا نداشته باشد و به یک مبارز کامل و بی‌نقص تبدیل شود.

در واقع همان خدایی که یک بار جانش را در مقابل بربرها نجات داد، خیلی زود همه چیز را از او گرفت. با کشتن همسر و دخترش، کریتوس توسط پیرزن جادوگری که او را از ورود به معبد منع کرده بود، طلسم می‌شود. پیرزن به وسیله خاکستر همسر و دختر کریتوس تن او را می‌پوشاند تا شبح اسپارتا متولد شود. در همین حال کریتوس در حالی که هیولاهای ایریس جعبه پاندورا را با خود می‌برند، آخرین نفس‌هایش را کشیده و از دنیا می‌رود.

کریتوس می‌میرد و در حال سقوط به دنیای مردگان است. اما این پایان ماجرا نیست چون کریتوس با آویزان شدن از بدن شخص دیگری می‌تواند جلوی سقوط به رودخانه مردگان را گرفته و خود را نجات دهد. شاید برای‌تان جالب باشد، این کسی که کریتوس به او آویزان شده است، همان ناخدای کشتی اول داستان است. به هرحال با رد کردن یک سری مسیر ناهموار بالاخره کریتوس می‌تواند خودش را با بالاترین طبقه دنیای مردگان برساند. در همین لحظه یه طنابی جلوی پایش پایین می‌افتد. طنابی از دنیای زنده‌ها. کریتوس هم طناب را گرفته و بالا می‌رود.

با بالا رفتن از قبر کریتوس دقیقا به جلوی معبد پیشگو، جایی که آن پیرمرد عجیب در حال کندن قبر بود می‌رسد. کریتوس اولین میرایی بود که هم توانست به جعبه پاندورا برسد و هم از مرگ فرار گند. پس از این احتمالا کشتن یک خدا کار آن چنان سختی به نظر نمی‌رسد. پس میره سراغ ایریس و زمانی که حواس ایریس با حرف زدن با زئوس پرت است، کریتوس با پرتاب خنجرش، جعبه پاندورا را از دست ایریس درمی‌آورد. جعبه باز شده و انرژی جعبه پاندورا خارج می‌شود. انرژی جعبه از کریتوس یه موجودی غول آسا می‌سازد. هیولایی که روزی ایریس خلقش کرد حالا در مقابلش قرار گرفته است.

کریتوس با وجود هدایای ایزدان و قدرت پاندورا الان بسیار قدرتمند است. برای همین ایریس او را وارد توهم می‌کند و به کریتوس بخشی از خاطراتش رو نشان می‌دهد. معبد روستا، همسر و دخترش و خودش را که در حال حمله به آن‌هاست. با خروج کریتوس از وهم، مبارزه ادامه پیدا می‌کند. او شمشیر آتنا را برمی‌دارد و مبارزه نهایی بازی با خشم و تنفر کریتوس آغاز می‌شود.

کریتوس نشدنی‌ترین کار ممکن رو انجام می‌دهد. کریتوس یک انسان میرا، توانست یک خدا را بکشد و انتقام دختر و همسرش را از او بگیرد. آتن نجات پیدا کرد و خدایان المپ دوباره فرامانروایی کردند.اما حال کریتوس تغییری نکرده است. آتنا به او می‌گوید که گناهاش بخشیده شده است اما هیچ انسان و هیچ خدایی قادر نیست گذشته وحشتناک او را فراموش کند. پس گذشته‌ش تا ابد با او همراه می‌ماند.

کریتوس که دیگر از ادامه‌ی مسیر ناامید شده است و از این که ایزدان رهایش کردند آگاه است، به بالای بلندترین کوه یونان می‌رود در واقع همان صحنه‌ی ابتدایی بازی. و خودش رو بعد از ده سال رنج متدوام به پایین پرت می‌کند. اما خدایان برنامه‌های دیگری برای کریتوس دارند.

آتنا مجددا ظاهر می‌شود و رو به کریتوس می‌گوید: “تو امروز نمیتونی بمیری. خدایان اجازه نخواهند داد کسی که این چنین به المپ خدمت کرده است به دست خودش از حیات صرف نظر کند. مسیر ایریس اشتباه بود و به جزای آن هم رسید؛ اما حالا یک تخت فرمانروایی خالی در المپ باقی مانده است.” تختی که کریتوس باید آن را پر کند. خدای جنگ جدید!

[تعداد: 2   میانگین: 5/5]
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شاید دوست داشته باشید